یک جرعه زندگی...

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

بعد از یک پیاده روی طولانی توزل/ذل/و یا شایدم ضل گرما به خنکی تو ایستگاه مترو پناه میبرم و روی اولین صندلی خالی میشینم!!

از قضا خانم بغلی در حالی که یه شیشه اب معدنی دستشه با صدای بلندی در حال صحبت کردن با خانوم بغلیشه:

- من نمیدونم این چه وضعیه خوب روزه میگیری واسه خودت بگیر جار زدن نداره دیگه این کارا واسه چیه؟؟

الان رفتم فلان رستوران برگشته میگه خانوم از بعد از افطار سرویس داریم!!

پس تکلیف ناهار منی که روزه نمیگیرم چی میشه؟ واقعا معنیه این مسخره بازی ها رو نمیفهمم!! اقا من نمیتونم روزه بگیرم چون گرمه هوا چون تایمش طولانیه چون تشنم میشه چرا باید شلاقم بخورم تازه؟؟

بعد برمیگرده با کلی چشم و ابرو اومدن از من میپرسه نظر شما چیه ؟؟

در حالی که یک غول عصبانی داره تو وجودم رشد میکنه به این فکر میکنم که اگه قرار بود بزنم تو دهنش کیفم کاغی بود یا باید کفشمو  که از قضا خیلی هم سنگین و مناسبه در می اوردم؟؟

که یهو یاد ایه نوشت چند روزه پیشم می افتم: قولو للناس حسنا

یه صدایی تو گوشم میگه مهسا یالا مهربون باش یادت رفته دو روز پیش چی نوشتی حالا وقتشه نشون بدی چند مرده حلاجی!!

یه لبخند زورکی و مصنوعی میزنم و میگم:

اوممم خب من فکر میکنم حرف شما اشتباهه، تو همین جمع چند نفره ی ما الان ممکنه خیلی ها روزه باشن ولی هیچ کدوم بلند بلند داد نمیزنن که ما روزه ایم ولی الان شما یک ربعه که داری هی اعلام میکنی که روزه نمیگیری بعدشم کیو دیدی که به خاطر روزه خواری شلاق بخوره؟؟ که اگه به یکیشون یه دونه شلاق که سهله یه سیلی کوچیک هم میزدن الان شما جرئت نمیکردی به همین راحتی اب معدنتیتو در بیاری و یا علی مدد...

یه ذره نگام میکنه و میگه یعنی شلاق نمیزنن؟؟

- ایستگاه بعد میرداماد

در حالی که دارم جوابمو مزه مزه میکنم به گفتن یک موفق باشی اکتفا میکنم و پیاده میشم...

پ.ن: تاثیر لبخند حتی از نوع الکی زورکی و مصنوعی:))

.

.

و من الله توفیق

  • بی نام

تاریخ بی گمان برای همه ی انسان ها تکرار میشود!!

به توکل نام اعظمت بسم الله... 

  • بی نام