یک جرعه زندگی...

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک ادم هایی قبل از اینکه اسیر خاک شوند میمیرند.

میبینییشان که راه میروند سخن میگویند میخندند ولی مرده اند!

در قلب  و فکر ما مرده اند.

این هارا باید سیاهشان را به تن کنی.

40 شبانه روز در عزایشان گریه کنی و بعد تمام...

اما نکته اینجاست که این ادم ها بخش عظیمی از خیابان ها و پارک ها و کافه های شهر را با خود میمیرانند...

باید این را بپذیری که در همین مسیرهای معمول بین شهری روزانه چندین و چندبار از کنار گورستان های مختلف عبور کنی...

باید یاد بگیری بغض در گلویت را ببلعی فاتحه ای بخوانی و به راهت ادامه دهی...

 

 

 

 

با تو نگفته بودم از گریه های هر شب

عشقت نشسته بر دل جانم رسیده بر لب

  • بی نام

شما نمیدونید پسر من چه پسریه...

از جذابیت . روابط عمومی .اخلاق هیچی کم نداره

اگه قسمت بشه داماد شما بشه خدارو شکر میکنید از پدر و مادرتون تشکر میکنید که همچین دعایی کردن که دامادتون انقدر خوبه

قسمتی از شنیده های مامان ( و البته من :-D )پشت تلفن

 

 

پ.ن:

آقا تو رو خدا انقد پشت تلفن از خودتون تعریف نکنید

طرف تصویری که از پسرش توصیف میکنه در حد بردپیته بعد میاد میبینیم صد رحمت به اصغر اقا بقال سر کوچه-_-

  • بی نام

باید یه اعترافی بکنم

لذت خواب صبح روز چهارده فروردین اونم از نوع شنبه ی اول سالش تو خونه ای که اعضاش بلاجبار صبح کله سحر زدن بیرون و خونه تو سکوت فرو رفته به لذت خرید اول صبح چربید و حضرتمان تازه یازده نیم صبح سلانه سلانه تابلو رو سوار بر رخش کردیم و پس از مهمان کردن معده ی مبارک به یک فقره ساندویچ( کی صبح اول صبح چیزبرگر میخوره؟!) ( کی به ساعت دوازده میگه صبح اول صبح-_-) و تحویل تابلو به سمت یک فقره خرید بی سرانجام راهی شدیم

خلاصه که اگر امروز یه خانومی رو دیدی که دست از پا دراز تر و با کلی وسیله در دست میدون انقلاب رو بالا و پایین میره یحتمل چشمت به جمال بنده روشن شده





اهنگ امروز:

باران تویی به خاک من بزن

بازا ببین که بی مه تو من هوای پر زدن ندارم


البته با صدای اون خواننده ی جدیده:)))

  • بی نام


خوشحالی نهایی شدن ترکیب تابلوی جدید  و کنسل شدن کلاس فردا و اضافه شدن یک روز دیگه به تعطیلات به خودیه خود اونقدر هیجان انگیز هست که ادمی مثل من رو ترغیب کنه به گذاشتن دو پست در روز...

احتمالا فردا صبحم تماما صرف خرید متریال کار جدید و پرسه زدن بین مغازه های بی نظیر انقلاب  و تحویل تابلوی قبلی به گالری و صرف یک ناهار دلچسب خواهد شد.

من و خودم دوتایی:)

.

.

پی نوشت:

چندین سال پیش وقتی همه ی همسن و سالام دنبال کارتون های لوس نوروزی بودن من  کل عیدو به عشق مسابقه ی مردان آهنین میگذروندم-_-

آخه چرا همتون قاتل و خلاف کارو و قاچاقچی از آب در اومدید قهرمان های کودکیم:(

 

پی نوشت:

من از همون اجرای اول گفتم این پسره جناب پورصایب اول میشه اون موقع همه منو مسخره کردن حالا بفرما:)))

 

 

آهنگ امشب:

تو که میدونی دنیا چه رسم تلخی داره

از هرچی که میترسی اونو سرت میاره

صدا زدم دنیا رو نفس کشیدم تو باد

هوای تو اینجا بود منو نجاتم میداد

 

  • بی نام


عصر روز جمعه به خودی خود اونقدر دلگیر کننده  هست  که وقتی غروب سیزده به در هم بهش اضافه بشه قلب ادم تا نزدیک ترکیدن پیش بره!

تعطیلات عید به همین زودی تموم شد...

به نظرم برای در کردن خستگی یک سال سنگین واقعا دو هفته کمه !

خیلی وقته دلم برای یه خواب مفصل از اونایی که چشماتو که باز میکنی افتاب مستقیم بتابه تو صورتت تنگ شده...

از فردا دوباره شروع میشه...

دوباره باید فرو برم تو قالب یه دختر...

یه معلم...

یه دانشجوی ترم اخر ...

یک مثلا هنرمندی که ده روز دیگه نمایشگاه داره و هنوز هیچ کارشو نکرده...

خیلی عمیق دلم گرفته...

حقیقتا نمیدونم چه دردمه!؟

از وقتی یادمه از تموم شدن متنفر بودم...

انقدر هر عید ارزو کردم اون سال برام بهترین باشه و نبوده که دیگه انتظاری از هیچ سالی ندارم...

همینقدر که هممون سالم باشیم ( و البته زنده:))) )برام کفایت میکنه!

 

 

با صدای بابک جهانبخش بخونید لطفا:

من لبه ی پرتگاهمو و غربت یه بیراهمو تو حواست نیست ...

غم دایِما دنبالمو حرف یه شهره حالمو تو حواست نیست...

  • بی نام