یک جرعه زندگی...

۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است


هیچوقت از گشتن و وقت صرف کردن برای خرید لباس و کیف و کفش لذت نبردم...

عوضش چرخیدن بین قفسه ها انتخاب رنگ و قلمو از بین هزاران رنگ و تنوع حالمو خوب میکنه...

فکر کردن به چینش حروف و ایجاد فرم های جدید هم همینطور...

حتی بغل کردن اون همه وسایل سنگین و کشیدنشون تا خونه هم...

 

.

.

.

روزهای که میگذره حالم خوبه...

زمستون با ریتم آرومی که داره واسه من که آرامشمو با هیچ چیزی عوض نمیکنم بهترین انتخابه...

 

 

 

 

  • بی نام


شب که راز بودنت را پوشید...

باد که ساز دیدنت را سر داد ...

ابر که شوق خنده ات را بارید...

من که شعر ماندنت را خواندم...

لب‌هایم را می‌خندیدی...

چشمانم را می‌باریدی...

در رویایت می چرخیدم...

آوازم را می‌رقصیدی...

من هوای با تو سرکردن...

تو دوراهی خطر کردن...

ما در انتظار مهتاب ماندیم...

ما شبیه هم ترانه می خواندیم...

 

 

+ آهنگ پیشنهادی:

آوازم را میخندیدی...

گروه دال

 

+ باید از دوباره نوشت روزهایی را که شاید روزی به تلخیشان لبخند بزنیم!

 

  • بی نام