یک جرعه زندگی...

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

بعضی روزها نه لب ها برای ادای کلمات میچرخند و نه قلم بر روی کاغذ میرقصد
بعضی روزها را باید در سکوت گذراند 
در برزخی میان رفتن و ماندن 
بگذار از زبان بگویند:

و فراموشی کیمیاست...
  • بی نام

حالم بهتره

یعنی فکر میکنم که بهتر باشه

این خاصیت زمانه که با گذشتت روی دردا مرهم میذاره...

این روزها سعی میکنم دور و اطرافم خلوتتر باشن

با آدم های کمتری در ارتباط باشم و بیشتر تو خلوت خودم باشم

زمان نیازه که بتونم خودمو دوباره پیدا کنم

بعد اون تجربه ی تلخ که دوسال از زندگیمو به فنا داد حالا وقت برگشتن به زندگی عادیه

حالا که درست بهش فکر میکنم میبینم این دوسال تعادل روانیه منو بهم زد...

خودم رو توی نقشی چپونده بودم که مال من نبود 

حسی رو به خودم تحمیل کرده بودم که در من وجود نداشت...

شاید اون موقع حالیم نمیشد

شاید تو یک حباب زیبا گیر کرده بودم که از داخلش دنیا رو زیباتر میدیدم 

اما این حباب به اشاره ای از بین میرفت و دنیا روی واقعیش رو بهم نشون میداد...

نمیخوام کسی رو مقصر بدونم

نمیخوام چون خودم اصلی ترین مقصرم

خودم بودم که به خودم و وجودم احترام نذاشتم

باید اشتی کنم با خودم

باید دستشو بگیرم و اروم اروم یادش بیارم که برام عزیزترینه

من میتونم

مطمئنم که این روزهای سخت تموم میشه و زندگی روی خوشش رو بهم نشون میده 

مطمئنم که روزهای خوش میاد

خیلی زوووود



تفال شب یلدام که نوید روزهای خوش رو میده(خصوصا بیت ششمشD:):

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم

لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست

دیرگاه است کز این جام هلالی مستم

از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور

در سر کوی تو از پای طلب ننشستم

عافیت چشم مدار از من میخانه نشین

که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم

بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود

چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم

بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا

که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم

صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت

آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود

کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم

  • بی نام