یک جرعه زندگی...

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

 ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...

کاش زودتر بگذره این روزها...

  • بی نام

زندگی گاهی وارد مراحل خطرناکی میشه...

دقیقا از همونجا که پشتت بهش گرمه و تکیه کردی پشتتو خالی میکنه...

دقیقا همون روزایی که راضی ترینی و خوشحال ترین مثل پتک یه چیزی میخوره تو سرت...

باور این سه شب و اتفاقایی که افتاده هنوز برام سخت و غیرقابل هضمه...

گیجم...

گنگم...

سردر گمم...

از یه طرف نمیخوام جوری پیش بره که برسه به جایی که نباید و دوباره ضربه بخوره

از یه طرف دلم نمیاد پشتشو خالی کنم

از یه طرفم نگران خودمم نگران اینکه میتونم مدیریت کنم رفتار و عملکردمو یا نه

دخترک شیرین کاش مثل دوماه قبل مشکلتو نمیدونستم...

یا کاش حداقل میتونستم کاری بکنم برات

خدایا کمکش کن بتونه کنار بیاد

کمکش کنه اروم باشه



  • بی نام

بت دخترک شیرین لحظه لحظه جلوی چشمام داره فرو میریزه...

خدایا خودت امشبو به خیر بگذرون...

  • بی نام