میخوام به حضرتشان بگم:
حاضرید با دختری که هر روز خروس خون ساعت هفت صبح بیدار میشه کولشو میندازه رو دوشش سوار تاکسی میشه میره ته شهر محله ی دروازه غار سابق و هرندی فعلی تا ساعت 5 بعد از ظهر با یه مشت بچه ی مواد فروش و دزد و بزهکار کار میکنه ازدواج کنید؟
بهش میگم :
من دور خیلی چیزا خط کشیدم از قید ارشد خوندن گذشتم غر و لند و دعوای کل فامیلو به جون خریدم انگ دیوونگی و جو زدگی رو با جون و دل قبول کردم فقط واسه کار کردن تو اون شرایط ...
حاضری با دختر دیوونه ای که از نظر همه کلش بوی قرمه سبزی میده و خوشی زده زیر دلش ازدواج کنی؟
حضرت کار آزاد دارن دو کوچه پایینتر از خونشون فروشندگی میکنن
صبحا لردی میرن سر کار . واسه ناهار برمیگردن دست پخت مادرو نوش جون میکنن .عصر هم غروب نشده کرکره رو میکشن پایین...
پی نوشت:
دوره های فشرده و تضمینیه خواستگار پرانی:)))