یک جرعه زندگی...

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

داری میبینی منو؟؟؟

میشنوی صدامو؟؟؟

میبینی گریه هامو؟؟؟

مگه میشه ببینی و جوابمو ندی؟؟؟

مگه میشه ببینی هر روز بیشتر و بیشتر دارم فرو میرم و کاری نکنی؟؟؟؟

مگه میشه ٥ سال دعا کردنامو التماس کردنامو نشنیده باشی که وضعم این باشه الان؟؟؟

چیکار داری میکنی باهام؟؟؟

ظرفیتم تکمیله دیگه!!!

میفهمی؟؟؟ 

تکمیلههههه

مردن ارزومه...

سخته باور اینکه نمیشنوی صدامو... 

اما دارم باورش میکنم... 

دارم میبینم...

چه طور راضی میشی بندت همچین حالی داشته باشه؟؟

هرچی جلوتر میرم بدتر و بیشتر میچزونی منو...

چی میخوای دیگه از جونم؟؟؟

چیو میخوای بفهمونی بهم؟؟؟

داری ازمایشم میکنی؟ اره؟؟

انقد بی رحمی که دقیقا با نقطه ضعفام امتحانم کنی?

تو که میدونی طاقتشو ندارم!'

چراااااا؟؟؟

فقط بهم بگو چرا؟؟؟؟

قسمته؟ حکمته؟ یه جوری بهم بفهمون که دلم بی صاحابم اروم شه یکم

دریای دردم...

  • بی نام