یک جرعه زندگی...

نامه ی سی و ششم

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ق.ظ

داری میبینی منو؟؟؟

میشنوی صدامو؟؟؟

میبینی گریه هامو؟؟؟

مگه میشه ببینی و جوابمو ندی؟؟؟

مگه میشه ببینی هر روز بیشتر و بیشتر دارم فرو میرم و کاری نکنی؟؟؟؟

مگه میشه ٥ سال دعا کردنامو التماس کردنامو نشنیده باشی که وضعم این باشه الان؟؟؟

چیکار داری میکنی باهام؟؟؟

ظرفیتم تکمیله دیگه!!!

میفهمی؟؟؟ 

تکمیلههههه

مردن ارزومه...

سخته باور اینکه نمیشنوی صدامو... 

اما دارم باورش میکنم... 

دارم میبینم...

چه طور راضی میشی بندت همچین حالی داشته باشه؟؟

هرچی جلوتر میرم بدتر و بیشتر میچزونی منو...

چی میخوای دیگه از جونم؟؟؟

چیو میخوای بفهمونی بهم؟؟؟

داری ازمایشم میکنی؟ اره؟؟

انقد بی رحمی که دقیقا با نقطه ضعفام امتحانم کنی?

تو که میدونی طاقتشو ندارم!'

چراااااا؟؟؟

فقط بهم بگو چرا؟؟؟؟

قسمته؟ حکمته؟ یه جوری بهم بفهمون که دلم بی صاحابم اروم شه یکم

دریای دردم...

  • بی نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی