یک جرعه زندگی...

شب و روز به چیزی فکر کنی که حتی نتونی برای کسی تعریفش کنی...

حتی روت نشه تو راز و نیازات با خدا به زبون بیاریش و از خودش بخوای...

 که با عقل و منطق و شرع و اخلاق هیچ رقمه جور در نیاد...

 

 

 

 

خدایا کنترل ذهنهامون رو خودت دست بگیر...

  • بی نام

زندگی بازی های عجیبی سر آدم میاره...

سال پیش این موقع حتی یک درصد هم حدس نمیزدم که امسال این موقع هشت ماه باشه که رفیق شفیق رفته باشه...

پارسال این موقع درگیر کارها و خرید های عروسیش بودیم...

جشنی که عروسش هیچ وقت بهش نرسید...

زندگی خیلی عجیبه...

روز ها و شبهایی که تو این هشت ماه بهم گذشته غیرقابل وصفه...

فقط از خدا میخوام که بهمون رحم کنه...

این روزها شدیدا درگیر پایان نامه ام و البته تغییر سمت شغلی تو محل کار...

گفتم پایان نامه...

دانشگاه و آدم های دوست داشتنیش!

و آدم دوست داشتنیش...!

خدا عاقبتمون رو به خیر کنه...

 

  • بی نام

میدانی ری را

تو میتوانی پیش پا افتاده ترین کارها را نیز به خواستنی ترین شکل ممکن انجام دهی...

مثلا هنگامی که کتاب میخوانی ،چشمات آرام بین خطوط حرکت میکند و آدم میخواهد برای اخم ظریف پیشانیت جان بدهد...

یا آن زمان که در صف نوبت خرید ایستاده ای و بی هوا به سقف نگاه میکنی ،دست راستت را در جیب فرو برده ای و تکیه ات به روی پای چپت افتاده..

یا حتی وقتی در سرسری ترین گفتگوی دنیا درباره ی قیمت جهانی نفت صحبت میکنی و خیال میکنی که لبخند روی لب هایم ناشی از نفس کلامیست که میگویی...

نمیدانم

شاید هم من ساده ترین حرکات را در تو خواستنی میبینم...

کدام به واقعیت نزدیک تر است؟

این را هم نمیدانم...

من فقط یک چیز را میدانم 

در تمام این لحظات و احساسات تو در پررنگ ترین حالت ممکن جلوه گری میکنی!

هر چیزی که خواستنیست نشانی از تو را در بر دارد...

  • بی نام

کی گفت به این مردا دو بار بخندی از خودشون در میان؟؟

هرکی اینو گفته رحمت به شیر پاکی که خورده .

عجب راست گفته!!!!!!!!!

  • بی نام
بعضی روزها نه لب ها برای ادای کلمات میچرخند و نه قلم بر روی کاغذ میرقصد
بعضی روزها را باید در سکوت گذراند 
در برزخی میان رفتن و ماندن 
بگذار از زبان بگویند:

و فراموشی کیمیاست...
  • بی نام

حالم بهتره

یعنی فکر میکنم که بهتر باشه

این خاصیت زمانه که با گذشتت روی دردا مرهم میذاره...

این روزها سعی میکنم دور و اطرافم خلوتتر باشن

با آدم های کمتری در ارتباط باشم و بیشتر تو خلوت خودم باشم

زمان نیازه که بتونم خودمو دوباره پیدا کنم

بعد اون تجربه ی تلخ که دوسال از زندگیمو به فنا داد حالا وقت برگشتن به زندگی عادیه

حالا که درست بهش فکر میکنم میبینم این دوسال تعادل روانیه منو بهم زد...

خودم رو توی نقشی چپونده بودم که مال من نبود 

حسی رو به خودم تحمیل کرده بودم که در من وجود نداشت...

شاید اون موقع حالیم نمیشد

شاید تو یک حباب زیبا گیر کرده بودم که از داخلش دنیا رو زیباتر میدیدم 

اما این حباب به اشاره ای از بین میرفت و دنیا روی واقعیش رو بهم نشون میداد...

نمیخوام کسی رو مقصر بدونم

نمیخوام چون خودم اصلی ترین مقصرم

خودم بودم که به خودم و وجودم احترام نذاشتم

باید اشتی کنم با خودم

باید دستشو بگیرم و اروم اروم یادش بیارم که برام عزیزترینه

من میتونم

مطمئنم که این روزهای سخت تموم میشه و زندگی روی خوشش رو بهم نشون میده 

مطمئنم که روزهای خوش میاد

خیلی زوووود



تفال شب یلدام که نوید روزهای خوش رو میده(خصوصا بیت ششمشD:):

دوش بیماری چشم تو ببرد از دستم

لیکن از لطف لبت صورت جان می‌بستم

عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست

دیرگاه است کز این جام هلالی مستم

از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور

در سر کوی تو از پای طلب ننشستم

عافیت چشم مدار از من میخانه نشین

که دم از خدمت رندان زده‌ام تا هستم

در ره عشق از آن سوی فنا صد خطر است

تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رستم

بعد از اینم چه غم از تیر کج انداز حسود

چون به محبوب کمان ابروی خود پیوستم

بوسه بر درج عقیق تو حلال است مرا

که به افسوس و جفا مهر وفا نشکستم

صنمی لشکریم غارت دل کرد و برفت

آه اگر عاطفت شاه نگیرد دستم

رتبت دانش حافظ به فلک بر شده بود

کرد غمخواری شمشاد بلندت پستم

  • بی نام

زندگی بازی های عجیبی برای ادم داره...

خیلی عجیب...

حالا که دارم این مطلب رو مینویسم داستان دخترک شیرین تموم شده(یعنی امیدوارم تموم شده باشه)

اما برای تموم شدنش مردم و زنده شدم

پوست انداختم

پیر شدم

موهای سفیدم حتی چندین برابر شد.

نمیدونم حکمتش چیه!

این حجم از سختی و ماجرا در مسیری که میتونست خیلی راحت وبی دغدغه طی بشه.

این ماجرا اونقدر عجیب و شرم اور بود که حتی نتونستم برای کسی تعریف کنم که یکم سبک بشم.

خودم به تنهایی سوختم و ساختم .

به این فکر میکنم که چه قد طول میکشه تا دوباره به زندگی عادی برگردم.

امروز تو دانشگاه یکی از هم کلاسی هام میگفت دورت یک هاله ارامشی داری که تو فضا پخشش میکنی و انرژیش به هرکسی که نزدیکت باشه میرسه.

 و من در جوابش فقط تونستم لبخند بزنم...

تو برون را بنگری و حال را...

راسته که میگن از رو ظاهر ادما قضاوتشون نکن...

کی میتونه از رو ظاهر اروم  من پی ببره درونم چه خبره...

کی میتونه بفهمه که این ارامش ظاهری به خاطر خسته بودن از جنگ درونیه...

کی میتونه درک کنه که این ذهن لامصب یک لحظه هم روی ارامشو نمیبینه...

کی میتونه بفهمه با چه حسایی میجنگم؟؟؟؟

به این فکر میکنم که اگر بتونم این جاده رو طی بکنم بعدش دیگه قطعا ادم قبلی نخواهم بود ...

بزرگ میشم...

وسیع میشم...

اما اگر بتونم ردش کنم!

دلم فقط ثبات و ارامش میخواد ...

چیزی که سالها برای به دست اوردنش دعا کردم ، نذرو نیاز کردم ، ولی هر لحظه ازش دورتر و دورتر شدم...

بعضی وقتا فکر میکنم یعنی داره میبینه منو؟ میفهمه حالمو؟ میشنوه صدامو؟؟؟

امیدوارم...

  • بی نام

خدای من 

خدای مهربون من

من زندگیمو سپردم دست خودت

تو به من چشوندی

تو به من لذت عاشقت بودنو چشوندی

تو به من لذت نوکریه حسینتو چشوندی

حالا مگه میشه رهام کنی

مگه میشه ایندمو با کسی رقم بزنی‌ که تو این مسیر نباشه

اگه نمیخواستی من تو این مسیر باشم مطمینم نشونم نمیدادیش

من مطمینم که هوامو داری

همونطوری که شب قدر تو قرانی که باز کردم باهام حرف زدی

من رو عهد و پیمانی  که بستم هستم

منتظرم که جوابمو بدی منتظرم دستمو بذاری تو دست کسی که باهم این مسیرو بریم

من به وعدت ایمان دارم و به اعتماد حرف تو مقاومت میکنم

بی جوابم نذار

نصیبم کن اون کسی رو که میخوام

نصیبم کن که خودم و خانوادم نوکر حسینت باشیم

نصیبم کن کسی رو که لایق شهادته

من به اون روز دلخوشم

دلمو‌قرص کن 

بهم یه نشونه بده که محکم تر واستم رو حرفم

که زندگیمو ندم دست کسی که به ایمانش شک دارم

کمکم کن

هوامو داشته باش

زندگیمو بخر

مال مال خودت



  • بی نام

آدم تو زندگی خیلی وقت ها خسته میشه 

میبره...

کم میاره...

اما فقط یه جا حس میکنه که دیگه ته خطه دیگه نمیکشه رفتن و به موندن ترجیه میده

الان اون مرحله ام

ته ته ته خطم

همونجا که ادم میگه دیگه نمیتونم

اطرافیانمو نگاه میکنم

دوستام

همکارام

فامیلم

هیچ کس نیست که اندازه ی من سختی کشیده باشه ...

شاید هم هست و من نمیبینم

همونطور که کسی درد منو نمیبینه و نمیدونه

از بیرون که به خودم نگاه میکنم یک دختر موفق رو میبینم

کسی که تو کارش موقعیت مطلوبی داره

کسی که رتبه ی۴۳ کنکور ارشده 

کسی که خانواده خوب داره 

ولی از درون...

فقط خود خدا میبینه که چی میکشم این روزا...

  • بی نام

کاش میشد از این برهه ی زندگیم بگذرم

کاش میشد دستمو میذاشتم رو دکمه ی دور تند و این روزها رو میزدم جلو

دیگه داره از تحملم خارج میشه

خودم کردم که لعنت بر خودم باد...

کاش ندیده بودمت دخترک شیرین

کاش وارد زندگیم نشده بودی

حالا میخوام بگذره فقط

تحمل این همه فشار از توان من خارجه...

  • بی نام